عاشقان گیاهانند
سبز می شوند
برگ می دهند
سایه ای دارند گاهی
که می رویند
می میرند
سبز می شوند
می ریزند
باران که می بارد چتر نمی خواهند ...
زمستان ها
بی کلاه و پالتو نپوشیده
می ایستند روی در روی و نگاه و برف
چشم در چشم یخبندان
بی شرمساری اندام برهنه شان از برگ ...
عاشقان گیاهانند
که ریشه هایشان فرو رفته است
در کف دست من
در استخوان کتف تو
در جمجمه شکسته من ...
و این خاطرات من و توست
که توت می شود یک روز ؛
انار می شود گاهی ؛
که دیروز انگور شده بود ؛
که فردا زیتون و ...
...
...
...
نظرات شما عزیزان: